از تهی سرشار
اگر جهان به مثابه مدرسه آگاهی باشد و ما شاگردان این مدرسه،
باید گفت که تمام تجربه های خوب و بد زندگی، ما را می سازند و ارتقا می بخشند.
در این میان عده ای خیال می کنند که آمده اند تا فقط لذت بجویند. بدون اندکی تلاش برای درک بهتر هم نوعان و همدردی و مهربانی و عشق ورزی،
آنان تنها خودپرستی پیشه می کنند و می خواهند لذت جویی را به نهایت برسانند.
با گفتن این جمله که ما فقط یک بار به دنیا می آییم و فقط باید خوش باشیم، هر مجوّزی را برای خود صادر می کنند.
مردانی که می خواهند با کمک قرص و دارو و …سکس را به نهایت با افراد مختلف تجربه کنند و با این طرز تفکر، سیری ناپذیرتر از قبل، در دام لذت جویی بیمار گونه می افتند.
یا افرادی که بدون آن که گرسنه باشند، می خواهند فقط بخورند و بیاشامند، تا لذت بیشتری را تجربه کنند، اینان هم در دام لذت جویی می افتند. به نوعی دیگر.
در کل این لذات ِ افراط گونه، دام هستند با دانه هایی در درون آن و خوردن این دانه ها، ما را اسیر می کند و گرفتار.
بند بگسل، باش آزاد ای پسر
جالب است که مولانا در مصراع فوق، کلمه «پسر» را به کار می برد و نه «مرد». یعنی فرد به بلوغ نرسیده و آگاه نشده. پس هر کس اسیر این نیازها باشد، فردی است که آگاهی را در نیافته است.
نیست بالغ، جز رهیده از هوا
خوشبختی در رهایی است و نه اسارت.
این افراد با چشمانی تنگ به دنیا می نگرند.
این لذات و بهره مندی ها در وجود ما کار گذاشته شده اند تا فرح و شادی را در این جهان تجربه کنیم. انکار نمی کنم که لذات در ایجاد آرامش در ما نقش دارند و طبیعت به درستی چنین نیازهایی را در ما ایجاد کرده است. به شرط آن که زنگ تفریح ما در مدرسه آگاهی باشند، نه زنگ اصلی.
گاهی این نیازها ما را صدا نمی زنند، ما آن ها را صدا می زنیم و به زور و به شکل مصنوعی در خود آن نیاز را تشدید می کنیم
با این تصور که پول و امکانات و …در اختیار ماست، پس باید تا انتهای هر تفریحی را تجربه کنیم.
اشکال کار این جاست که اثر این لذات مانند ماده مخدر کوتاه مدت است و وابستگی می آورد و عمر ما محدود است و زمان اندک. پس هر چه در راستای لذت جویی افراط کنیم، در ابعاد دیگر ضعیف تر و ناتوان تر می شویم. با این افراط، پر ِپروازمان خواهد سوخت، بی جهت نیست که در آموزه های دینی شهوات به آتش تشبیه شده است.
تفاوت این افراد و سایر موجودات در این است که گیاهان و جانوران دیگر از نظر خواسته و تقاضا، ظرفیتی و اندازه ای دارند، شهوت حیوانات در فصل و زمان خاصی است و محدود است. تغذیه حیوانات هم اندازه دارد، شیر و عقاب هرگز بیشتر از شکم خود نمی خورند و پس انداز هم نمی کنند؛ اما برخی انسان ها حریصانه، بیشتر و بیشتر می خواهند و معده اشان فریاد « هل من مزید» سر می زند.
در اینان، دیو حرص و آز، غوغا می کند و درمان هم نمی شود چون :
«کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد، پر در نشد»
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز خرص و عیب کلی پاک شد
تنها معجون عشق درمان بیماری این افراد است.
چنین افرادی در سفر قهرمانی زندگی ناکام می مانند و سرگشته و سرگردان زندگی می کنند و این لذت جویی، درد را در آنان افزایش خواهد داد.
در این افراد، نورکاری وجود نخواهد داشت، آفتاب معنویت نخواهد درخشید. درخت عشق جوانه نخواهد زد، دلشان بیدار نخواهد شد، حقیقت و زیبایی در آنان متجلی نخواهد شد.
اینان از تهی سرشارند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.