ای ساربان
ای ساربان آهسته رو، کارام جانم می رود
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم / چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
او میرود دامن کشـان من زهر تنهایی چشان / دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او/ در سینه دارم یـاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین /کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم / وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل / وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن /من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود…..
این شاه غزل از زیباترین و شیرین ترین غزلیات ادب فارسی است که لرزه بر اندام آدم می اندازد. گویی معجزه ای در کلام رخ داده است و با صدای زیبای «احمد ظاهر» که همراه می شود، چه شود. چه احساس قشنگی در من بیدار می شود. لحظه به لحظه این شعر پرِ پرواز خیالی است که حالم را زیبا می کند. واقعا با چشم خودم می بینم که جانم می رود. غوغا می کند در روانم. آن جا که می گوید نیشی ـ دور از او ـ چه ایهام زیبایی دارد.
با خواندن این شعر محشر و یا شنیدن ترانه آن، آن چنان شوق و شوری در من ایجاد می شود که به وصف در نمی آید و جالب این که هیچ گاه تکراری هم نمی شود. همیشه زیباست و همیشه دل من را می برد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.