بس بسیارانِ بیهوده زی
جان های تاریکِ به آ گاهی نرسیده
این تعبیر از نیچه است درباره عده ای از آدمها که از فرزانگی و خرد به دور هستند. همان ها که شعر های شاعران را با احساس می خوانند؛ اما هیچ شاعرانگی در رفتار و زندگی آنان دیده نمی شود.
آن ها با شعر و موسیقی و هنر مانند یه تکه چوب و سنگ برخورد می کنند. زندگی شان نشان می دهد که سر و کار داشتن با این عناصر هیچ اثری در زندگی شان نگذاشته است. موسیقی را کار می کنند ولی دریغ از ذره ای لطافت در روح و روانشان.
آن هایی که بلدند از عالم معنا سخن بگویند؛ ولی جانشان تاریک است و آن معنا نتوانسته روشنی بهشان ببخشد؛ نمی دانم چگونه روشنی بخش برای دیگران خواهند بود. این عناصر لطیف در دست آنان بازی دیگری است از بازی های زندگی.
کسانی که دانش دارند و بی سواد نیستند و خود را فرهیخته، متمدن و بافرهنگ می دانند، حتی مدارک تحصیلی بالا هم دارند، بسیار می دانند؛ اما توخالی هستند، بیشتر می دانند و می گویند و می نویسند و از این راه گذر می کنند؛ اما آگاهی بر جانشان ننشسته است؛ نمی دانند چرا زندگی می کنند؛ دانشور هستند؛ ولی خردِ دانش را نگرفته اند، فرزانگی، حکمت می خواهد و معرفت، نه دانش.
فرق آنان که می دانند و آنان که آگاهند، در سبکبالی شان است. دانشی ها بارشان سنگین و فرساینده است و به آگاهی رسیدگان، سبک و رها حس پرواز دارند. دانشی ها به زمین بیشتر وصل می شوند و به آگاهی رسیدگان به آسمان می رسند.
دانش از بیرون کسب می شود و آگاهی از درون می جوشد.
تلاش کنیم از این بس بسیاران بیهوده زی نباشیم. اگر به سرچشمه شهد ادبیات فارسی دست یافته ایم، بنوشیم و بنوشانیم و بنیوشانیم از این عسل به دوستداران شعر و غزل.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.