بیخویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بیخویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
سعدی در این بیت، چه خوب، دیوانگی را نشان می دهد. همان حالتی که من هم در خودم سراغ دارم.
از وقتی یادم میاد، مثل یه هاپو، همه چی رو بو می کردم و حس می کردم و می خوردم و سرکیف می شدم.
اولین بوهایی که من را خیلی دیوانه می کرد، بوی غذاهای خوشمزه ای بود که مادر مرحومم درست می کرد، بوی غذا رو دوست داشتم، چون شکمو زاده شده بودم و از کودکی بوی غذا که در خونه می پیچید، دست پخت فوق العاده مادرم هر چی که می پخت، می تونست من رو مست کنه و تا پخته شدن غذا، صدبار سر قابلمه رو بردارم و ناخنک بزنم. وای ناخنک زدن های یواشکی چه حالی می داد.
بوی بستنی طلاب مشهد، رو خیلی دوست داشتم و دارم. چون به نظرم بهترین بستنی جهانه و چقدر به خونه ما نزدیک بود، بارها پیاده با دمپایی می دویدم طرف بستنی فروشی و دیوانه وار اون بستنی شگفت انگیز را با چشمان بسته می بلعیدم و مست، دورلبلیسزنان به خانه بر می گشتم.
وقتی بارون میومد، من تو خونه بند نبودم ، بوی نم بارون رو خیلی دوس داشتم و خیسی اش رو. حتماً بیرون می زدم و دوس داشتم مثل موش آب کشیده بشم. بعدها که نوجون شدم و هورمون ها فرمان می دادند، ادای عاشقا رو در می آوردم و سعی می کردم از یک کسی خوشم بیاد و تو دلم براش مثل ابر بهار گریه کنم.
وای اگه بارون بزَنه …
دِلم میخواد واسه دلِت بمیرَم !
وای اگه بارون بزنه ♩
هَوایی میشَم بهونتو میگیرم …
بعدها که بزرگ شدم، واقعاً عاشق شدم و زیر بارون راه رفتم و شعر گفتم و گریه کردم و از بوی بارون مست شدم. وای که چه روزگاری داشتم.
بعدها که استاد شدم، توی دانشگاه، اونقدر احساسات خودم رو نشون میدم و برونگرا هستم که بچه ها دوست دارن برام گل بیارن و من بو کنم و قیافه من رو ببینن که با کله رفتم توی گل و دارم عمیقا نفس می کشم با بوی گل.
بوی مریم من رو یاد جلسات خواستگاری می اندازه و استرس های اون موقع ها که جوون بودیم و در و همسایه، خواستگار روانه می کردند.
بوی رز رو دوست دارم، چون من رو یاد عشق می اندازه و دوستی های هیجان انگیز جوانی.
خاک باران خورده چه قدرتی داره، میتونه من رو طولانی مدت یه جا میخکوب کنه.
بعضی پارک ها که فواره و حوضچه هایی دارن. هم یک بوی خاصی دارن که من دوس دارم.
وقتی بچه هام دنیا اومدن، بهترین بوی جهان شد بوی بدن ِ بچه هام. وای که سیر نمی شدم. حتی با تولد سومین بچه ام هم باز هم سیر نشدم . شاید باورتون نشه من به دکتر می گفتم قرصی، چیزی وجود داره بچه سه قلو بیارم، اینو برای سومی می گفتم می خاستم یه جین بچه داشته باشم. دیوانه وار بچه می خواستم. وقتی بهشون شیر می دادم، بوی دهنشون رو خیلی دوست داشتم.وقتی اونا رو از شیر می گرفتم، بیشتر از بچه ها من ناراحت بودم، انگار من را داشتند از شیر می گرفتند. بهر حال به بوی دهان شیری بچه ها هم معتاد شده بودم. انگار جنس مواد متفاوت بود. ولی اعتیاد به بوهای خوش سر جاش بود.
خلاصه عاشق بوی گل و بوی غذا و بوی بستنی های طعم دار و بوی وانیل و بوی پارک و بوی جنگل و بوی خاک باران خورده و بوی حوض قدیمی خونه مادربزرگ و بوی عشق و …هستم.
وقتی دیگه راستی راستی ادبیات و شعر اومدن تو زندگیم برای همیشه. اون جا هم فقط حافظه ام را پر از شعر نکرده ام که با شامه ام هم عطر شعرها را حس کرده ام.
همه چیز را اول بو می کنم و مغزم تحلیل می کند که جیزه نرو یا این که با کلّه برو.
بوی عشق را زود تشخیص میدم و بوی کینه و نفرت و دروغ و ریا رو. آخه این بوها خیلی تابلو هستن.
خوش بهحالِ خودم که عطر نرگس های زیادی را به خودم هدیه دادم، وقتی که هیچ کس نبود که به من گلی هدیه بدهد.
خوش بهحالِ خودم که ده ها بهار، ازبوی بهارنارنج های شیراز در رقص بادها، لبریز شدم.
خوش بهحالِ خودم که بوی خوش یاس مستم می سازد.
خوش بهحالِ خودم که عطر چای تازه دم مادرم درعصرهای طلاب مشهد، توی بالکن خونه را از یاد نمی برم….
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.