غزال دره پنجشیر
پدر مرحوم من همیشه از احمدشاه مسعود به عنوان شخصیتی کاریزماتیک و افتخار تاجیکان یاد می کرد و او بود که من را با این شخصیت فرهیخته، ادب آموخته و خوش ذوق آشنا کرد. اما زمان که گذشت، من فراتر از قومیت و نژاد، به عنوان یک انسان روشن و آگاه او را دوست می داشتم.
فراتر از قومیت ها
احمدشاه مسعود هرگز اسیر قومیت ها نشد. او فراتر از نژاد و رنگ و جنسیت می اندیشید. در کتاب «فرمانده مسعود» از خانم ژیلا بنی یعقوب می بینیم که او دوستان فراوان ژاپنی، روسی و غیر مسلمان دارد و نیز دوستان هزاره، پشتون و تاجیک.
محافظ اصلی او فردی روس به نام نیکلای بیستروف(سرباز اهل روسیه بود )که در جریان حضور نیروهای شوروی در افغانستان، اسیر و سپس تبدیل به بادیگارد شخصی احمدشاه مسعود شد. وی محو شخصیتِ احمدشاه مسعود شد و دین اسلام رابرگزید و نام خود را به اسلام الدین تغییر داده بود. با دختری پنجشیری ازدواج کرد و در تمام آن دوازده سال با چه مهر و محبتی در کنار او بود.
شگفت آور است در سرزمینی باشی که جنگ های فراوان رخ داده و هنوز هم عده زیادی باور به برتری قومیت خود بر دیگران دارند و تو این مفاهیم را هیچ نبینی و ارزشی برای آن قائل نباشی.
مردی از جنس شعر
احمد شاه مسعود را از وقتی شناختم، همیشه دوست می داشتم، بوی ادبیات می داد و عشق و شجاعت. همه چیزهایی که برایمان ارزشمندند.
وقتی ده سال قبل کتاب « تفسیری از هفت پیکر از مایکل بری » را به دانشجوهای دکتری ادبیات درس می دادم. احساس عمیق نویسنده به احمد شاه مسعود من را خیلی تحت تاثیر قرار داد.
بارها به او فکر کرده ام و گاه با اشکی بدرقه اش نموده ام.
از جنس ادبیات بود و فرهنگ.
بارها اشعاری را که او دوست داشته با لهجه دری با یاد دوستان افغانستانی خوانده ام.
من چیز زیادی از سیاست نمی دانم؛ اما این را می دانم که اگر مردی در سرزمین بحرانی، خون بار و آتشین افغانستان، آن هم در آن زمان خاص، هم چنان شعر بخواند و دیوان حافظ را به چشمانش بکشد، او از جنس دیگری است.
عکسش را نگاه می کنم. با آن کلاه و اورکت برزنتی همیشگی، چشمانی پرفروغ و نگاهی روشن، لبخندی از سر فرزانگی.
او سرزمینش را این گونه می شناخت که می گفت: هر کس از شما پرسید افغانستان چگونه کشوری است؟
بگویید:
کشوری به زیبایی یوسف
به غم و اندوه پدرش
و به خیانتکاری برادرانش…
قهرمان ....
نشر مرکز کتابی به نام « احمد شاه مسعود» در سال 1388 چاپ کرده است که در آن دقیق تر از مایکل بری، شخصیت او را معرفی نموده است؛ زیرا از زبان همسرش « صدیقه مسعود» وی را به ما می شناساند. تمام کتاب را با اشک و درد می خواندم با شوق زیاد برای شناختن بیشتر احمدشاه.
کسی که این قدر با همه اسیران و مردم عادی بر سر مهربان است و سیرتی پیامبرانه دارد. او حتی وقتی آب می نوشد به این فکر می کند که آیا سربازانش همه آبی برای نوشیدن دارند.
تنها عصبانیت او زمانی است که یکی از نیروهایش، از بیت المال برای تعمیر مسیر شخصی خانه استفاده کرده بود و او این را نوعی سواستفاده می دانست.
در این کتاب گفت و گویی با همسرش دارد که می گوید : من از جنگ متنفرم و حتی تحمل آزار یک حیوان را ندارم.
امیدوارم روزی برسد که ما زندگی طبیعی داشته باشیم و کودکانمان آرام به مدرسه بروند.
او مردی است که شعر خواندن را با همسرش، شریک می شود. با او سعدی و حافظ و سیمین بهبهانی می خواند. و همسرش نیز برای خوشایند او شعری از سیمین حفظ می کند تا برای استقبال از او، تقدیمش می کند:
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا
احمدشاه مسعود همیشه همسرش را با عشق«پری» صدا می زد.
چقدر زیباست چنین زیستی، حتی با مرگ، حتی با رنج.
چه جان روشنی باید داشته باشی که این این گونه در رنج و سختی، شیرینی شعر را مزه مزه کنی.
در نوشته هایم همیشه از جان های روشن یاد می کنم و در جست و جوی انسان هایی هستم که وجودشان نورانی است به عشق.
از نظر من روشنایی جان یعنی آفرینش عشق، نور و شادمانی در زندگی خود رسیدن به توازن میان دنیای درون و بیرون.
به نظر من احمدشاه مسعود به این توازن رسیده بود، او مدیر و مدبر در امور نظامی و سیاسی بود و هزینه های جنگ را از طریق تجارت زمرد به دست می آورد نه گدایی دلار و اسلحه از قدرت های بزرگ.
به نظر من او شایسته صفت قهرمان است. در واژه شناسی فارسی این لغت را چنین معنا کرده اند:
ریشه ی واژه ی « قَـهرمان » واژه ی « کَهرمان » است . راست این است که قهرمان گونه ی عربی شده ( مُعَرَّب ) واژه ی « کهرمان » است . کهرمان یا قهرمان پیوندی از « کهر » یا « کار » + « مَن » یا « مان » است . پس قهرمان یا همان کهرمان به معنی « مرد کار » است . منظور از مرد آدمی است . انسانی که کارکُن و کارآمد است . کار او بی مانند است .
مسعود واقعا مرد کار بود و به شکلی جدی برای آرمان خود جنگید و جان خود بر دست گرفته، پیش می رفت.
این را به آقای جعفریان که با او مصاحبه می کرد،می گفت که به ما اسلحه ندهید، زبان فارسی را در کابل توسعه دهید تا طالبان از بین بروند.
می بینید که چه درکی از زبان و فرهنگ می تواند داشته باشد که قدرت را در ادبیات و شعر و زبان بداند.
چشمانم را می بندم و با بغض به تلخی استبداد و جنگ و زلالی و ادب و رویاهای این مرد می اندیشم.
شیرینی و زنده بودن و جاودانگی ادبیات که نور دیده من است، این بار من را به پنجشیر برد.
یادش گرامی و روانش آرام و راهش پر رهرو باد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.