مرگ پایان کبوتر نیست
نترسیم از مرگ
نترسیم از مرگ
مرگ پایان, کبوتر نیست
مرگ در ذات, شب, دهکده
از صبح سخن می گوید
گاه در سایه نشسته است
به ما می نگرد
و بدانیم ریه های لذت
پر, اکسیژن, مرگ است
و بدانیم اگر مرگ نبود
دست, ما در پی, چیزی می گشت.
ما از جهان طلبکار نیستیم. عاشقانه زندگی می کنیم و به پایان می رسیم، اما پایانی برای جسم و نه پایان روح و روان.
زندگی همیشه ما را می رباید و دل ما را می برد، با تمام رنج ها و با دیدن مرگ عزیزترین هایمان، باز می خندیم و می نوشیم و بچه به دنیا می آوریم و سرشاریم از زیستن با وجود استشمام بوی مرگ.
«یک نفر دیشب مُرد / و هنوز، نانِ گندم خوب است / و هنوز، آب میريزد پايين، اسبها مینوشند.»(سهراب)
هر چه گاهی زندگی برایمان تهی می شود باز هم از تهی سرشار، نفس زیستن دل ما را می برد.
فروغ می گفت:
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
گویی زندگی دامی نهاده ابدی که پایمان در آن بسته است. مولوی زیبا می گفت: «سلسلهای گشادهای، دامِ ابد نهادهای»
اما واقعاً فکر مرگ در زیبایی زیستن نقش دارد، مولانا از زبان دشمنان انبیا می گوید:
طوطی نقل و شکر بودیم ما
مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
یعنی ما داشتیم شادی می کردیم و خوش بودیم و شما آمدید و ما را مرگ اندیش کردید و به یادمان آوردید به پایان رسیدن زندگی را؛ ولی لازمه زیبا زیستن آن است که بدانیم این لحظات انتها دارد، آن گاه مرگ طربناک می شود و نه غمناک:
همه می دانیم که
ریه های لذت
پر, اکسیژن, مرگ است …(سهراب)
گاهی همین مرگ نقشی در زیبایی و جاودانگی عشق دارد:
«هنر مردن است آیا عشق
که چنین جادُوانه و زیباست؟» ( شفیعی کدکنی)
به راستی که مرگ در حقیقت رخ نمی دهد، تنها در ذهن ما آن من ساخته شده می شکند. همین و بس. مرگ، عدمِ من ذهنی است و نه عدمِ من حقیقی.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.