من از هجوم حقیقت به خاک افتادم
این همه کلاس های شخصیت سالم تر و روان سالمتر، همه اضطرابی در افراد ایجاد می کند که تو آن چه هستی کامل و کافی نیست، باید تغییر کنی و چیز دیگری بشوی.
ظاهر این کلاس ها و کارگاه ها، بسیار زیبا، ایده آل و جالب هستند؛ اما مغز آن چیزی شدن است و اینکه تو باید تغییر کنی.
معمولاً ما هیچ وقت کامل نمی شویم و همیشه یک جای کار می لنگد و احساس می کنیم باید درستش کنیم. پس سعی می کنیم بیشتر در پی شدن باشیم.
در این میان شاعرانی چون سهراب سپهری، به سادگی زندگی را از دیدگاه خود برای ما تفسیر کرده اند و زیسته اند و تجربه زیسته خود را در قالب شعر برای ما به یادگار گذاشته اند.
شعر چنین شاعرانی پر است از هنر زیستن، حتی در این میانه بحران های جهان کنونی.
هنر نگریستن و هنر یکی شدن با هستی، هنر اصیل بودن که همه گشایشی است به سوی سلامت روان.
گاهی ما خود را می فریبیم و پر از غبار می شویم و به دنبال دانش بیشتر هستیم برای ساختن خود. دریغ از اندکی تغییر.
شاعرانی چون سهراب، سکوت و خاموشی را آموزش می دهند و شستن روان در آب هوشیاری و بیداری را.
زندگی و شعر و نامه ها و خاطراتش راهی است گشوده به حقیقت زیستن:
«هر کجا برگی هست شور من میشکفد
من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوتهی بابونه.»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.