می شنویم بوی جان
نامدگان و رفتگان از دو کرانهی زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گِردِ سر تو میپرد بازِ سفیدِ کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینهی ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا، از پس پردهها درآ
بوی تو میکَشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فروشکستهای کاین همه باغ شد روان
مست نیاز من شدی پردهی ناز پس زدی
از دل خود برآمدی آمدن تو شد جهان
آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بردرم
آمدنت که بنگرم گریه نمیدهد امان
( هوشنگ ابتهاج)
اغلب دیوان های شعر با حمد باری تعالی آغاز می شود. تحمیدیه ای در آغاز دیوان شاعران و منظومه های عاشقانه و عارفانه.
هر ترم این توصیفات را در دانشگاه، شرح می دهیم و عبور می کنیم. برخی از این ابیات آن چنان تکراری، خسته کننده و معمولی است که ذوق و شوقی در شرح آن باقی نمی ماند.
اما این شعر تر و تازه و شگفت انگیز و مست کننده است. از نظر جمال شناسی، عالی است. آفرینش فوق العاده هنری او مفاهیمی را که از قبل وجود داشته و دیگران گفته اند،خلاقانه، دل پذیر و حیرت انگیز ساخته است.
ـ نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
«ای تو همیشه در میان» همان اصطلاح ازلی و ابدی است که به این شکل وصف شده است.
نظامی در مخزن الاسرار می گوید: « پیش وجود همه آیندگان» و سایه، « نامدگان و رفتگان» را به جای آن به کار می برد. گذشتگان و آیندگان.
ـ در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
توصیفات ادبی « آهوی دشت آسمان» و «باز سفید کهکشان» بسیار زیباست برای اجرام آسمانی. نمی دانم چرا این آهو مرا یاد شعر «آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا» انداخت و نیز یاد نقاشی صادق هدایت از این آهو.
ترکیب پرواز باز بر فراز سر آهو نیز بدیع و دل انگیز است.
در دو بیت کلمه «چمن» را به کار می برد. وسعت و سرسبزی چمن و نگاه زیبای شاعر به جهان را نشان می دهد که :
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
شاعر به مصداق این بیت « به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» همه جا ردپای محبوب را می بیند.
سایه در گفت و گویی با مسعود بهنود، این نگاه شاعرانه و عاشقانه و رضایت از زندگی را به خوبی نشان داده است. که چقدر مسرور است از هر خوشی ای در این عالم، حتی گوش کردن به موسیقی یتهوون.
ـ ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
شاعر بوی معشوق را می شنود از زمین و زمان، در لحظه سحر که زمان مناجات عارفان است با خدا. در ابتدا بوی او را می شنود و سپس به باغ و بوستان کشیده می شود.
ـ ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شکستهای کاین همه باغ شد روان
چقدر این عبارت «باغ درون هسته ای » را دوست دارم. باغی در هسته ای نهان شده است و شاعرآن را می جوید.
ـ آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
چه رابطه عاشقانه ای بین بنده و معبود وجود دارد و چه توصیف زیبایی است از ناز معشوق و نیاز عاشق. پرده ناز را ببینید و در عین حال، معشوق و معبود مست بنده اش شده است.
در ادبیات عارفانه خداوند گنجی مخفی است که دوست دارد شناخته شود و انسان با قابلیت بالا خلق می شود تا پیوندی عاشقانه بین او و معشوق پدید آید.
درد و سوز عشق را با تیر و کمان نشان می دهد و عاشقی که درد عشق را چگونه تحمل می کند.
ـ پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
در ادبیات عارفانه آمده که نفخه الهی در آدمیان دمیده شد و عشق پیدا شد. شاعر این نفخه را دم به دم جاری می داند.
ـ پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمیدهد امان..
در پایان شاعر نعره مستانه سر می دهد و فریاد و ناله عشق. چه پایان زیبایی برای چنین غزل لطیفی.
…پس هنوز هم می شود در فضایی دل انگیز از واژه و شعر پرواز کرد و سرشار شد.
سپاس از سایه نازنین که بدین شورانگیزی شعری و بدین گرمی عشقی را نثار محبوب می کند و ما را سرمست.
روان مینوییاش شاد
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.