نور جهان
یک دم با او نشستن را غنیمت می دانستم و با نوشته هایش در محضرش نفس می کشیدم. من بارها در برابر س
« نور جهان» اسم کتابی است از « کریستین بوین» نازنین. خود او چند وقت پیش از این جهان رفت و آخرین بازمانده نویسندگانی بود که من را با نوشته هایش سخت شیفته کرد.
آدمی از جنس مولانا و دیگر شورانگیزان جهان بود. سبکبالی اش را دوست داشتم. کلامش عطر خوشی را در جانم می افشاند و پرشور از زیستن می شدم. فکر این که چنین آدمهایی در زمانه ما می زیند و با بال و پر فرشتگان در روی این تیره حاک قدم می گذارند، حسم ر اخوب می کرد.
یک دم با او نشستن را غنیمت می دانستم و با نوشته هایش در محضرش نفس می کشیدم.
من بارها در برابر سعدی و حافظ و مولانا چهارزانو مانند کودکی نشسته ام و دسشتان را بوسیده ام و کتاب هاشان را به چشمانم کشیده ام . بوبن را هم مانند آن ها ادوست می داشتم و کلامش را چون شیر تازه می نوشیدم و می نوشم.
در سرمای زیستن در این زمانه، تنور دلم را گرم می کرد و سرمست و گریان از شور وجود او خانه دلم روشن می شد.
پرواز کردن را به یادم می آورد مانند فروغ فرخزاد.که پرنده مردنی است. مهم پرواز است.
او را هیچ وقت ندیده ام. اما جنسش را می دانم و شغلش را. گل فروشی بود که پرنده بدون قفس هم داشت در دکانش. مردی ساده که به کودکان می مانست. بودن را خوب فهمیده بود. بودا شده بود. حیرت را خوب فهمیده بود مثل سهراب خودمان. تا آخرین لحظات رد پای نور را در جهان جست و جو می کرد.
و رفت تا لب هیچ و پای حوصله نورها دراز کشید و …
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.