به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
وقتی کار، کار دل است و قلب سرور و راهنماست، از صدق زلالی میزاید و نور
و زاییدن خورشید از نفس، پاکندن عشق و مهربانی در لابلای کوچه پس کوچههای شهر وجودت. دیگر دربند نیستی و رهایی هدیهای است که دریافت میکنی.
این گونه قهرمان بودن در کار دل، رستگاری است و به میهمانی خورشید رفتن.
دلی آرام میخواهم و لبانی آغشته به طعم راستی، کلامی زاییده صدق تا سرود زندگی تارهای روحم را بنوازد
صدق فاصلهها را میرباید و شرارت را میزداید و دم و بازدم را پر میکند از صفا و نورخواری همین است و بس.
آیینهها هرگز دروغ نمیگویند. اگر به راستی عاشق باشی، آیینه قلبت نشان میدهد. میفهمی که شفاف تر و زلالتر از قبل میدرخشد و وجودت مثل گل آفتاب گردان، مدام از تاریکی به روشنایی مایل میشود.
از این هشت میلیارد آدم تنها چندنفر عشق و راستی را توامان چشیدند؟ میدانی چرا؟ چون استعداد میخواهد که بتوانی همزمان از دو چشمه بنوشی و مست شوی. به خدا تراش میخوری، وجودت قشنگ میشود. بذرهای کاشته شده ریشه میدواند. برگ پیدا میکند و نهال میشود و به بار مینشیند و ناب میشوی.
سهراب نازنین چه خوش گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن؛ عشق به اندازه پرهای صداقت آبی ست.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.