در ستایش بید مجنون
بیدمجنون افسونگر و شیداست و نامش هم رویایی و زیبنده است
در باغ زیبای بهاری قدم می زنم، صدای نفس کشیدن درختان را می شنوم. زنده اند و زندگی بخش. می بینم که بیدمجنون اولین کسی است که به اقاقیا سلام می کند و دست می دهد با لبخند و اقاقیا دست او را نوازش می کند و می بوسد و عطر خود را بر او می پاشد. از این عشق بازی چنارها به قهقهه می افتند و این خنده سرایت می کند به درختهای دیگر و پرنده ها. سرودی همگانی جاری می شود. انگار آوای عشق باغ را در بر گرفته است.
بیدمجنون افسونگر و شیداست و نامش هم رویایی و زیبنده است برای حالات او و سرشاری و شوریدگی اش و سادگی اش. زنی است با ناز و غمزه و زیبایی که سراسر شعر است. چقدر این درخت، سرخوش و شاد است. بدون غرور، بدون ترس، بدون اضطراب، با خلعت سبز بهشتی، گویی انسانی است در هیئت درخت.
شاخه های زیبا و افشان این درخت، مانند عارفی شوریده، پریشان، رها و از خود بی خود، به نظر می رسد. در سکوت بیدمجنون، ابدیت جاری است.
چقدر این درختِ عارف را دوست می دارم. که دائم مرا مسحور زیبایی خود می کند. اگر حزنی در من باشد ، با او می رود؛ مثل آدمهایی که حال خوبشان را به بقیه تقدیم می کنند، بید مجنون هم شادی را پخش می کند؛ همراه با بادهای خوش بوی بهاری و شکوفه های لطیف، بید مجنون روح ما را نوازش می کند؛ روح و روان آدمهایی که جاری باشند چون رود و در سبزی درخت غرق شوند؛ شوریدگی اش را بشنوند و دریابند. فقط وجودهای نازک، حس و حال بید مجنون را می فهمند و تردی نسیم بر آمده از لابلای برگهای مجنون را به چشم می کشند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.