تا به خلوت گه خورشید رسی رقص کنان
دستِ مرا بگیر و به پا خیز
دیوانهوار، تا که برقصیم
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش
رقصی چنان میانهی میدان…
رها ز نقص…
تا چشمِ آسمان
و زمین
و زمانیان
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز رقص
(شفیعی کدکنی)
شاعر چه زیبا گفته است، که درخت اقاقی شاد است و می رقصد.
واقعاً تمام هستی می رقصند، رقص اسب ها را دیده اید، مستی اشان را چطور؟
رقص گلها در برابر خورشید یا در هم جواری با باد را دیده اید؟
رقص ماهی در بلور آب را دیده اید؟
رقص پرنده ها، رقص پروانه ها دور گلها!
رقص مریخ و ماه و مشتری و قمر را دیده اید؟
همه مستند و سرخوش!
بیایید ما هم سرخوشی مهم ترین چیز در کوله پشتی لحظه هامان باشد.
نیچه در «چنین گفت زرتشت» می گوید: من تنها به خدایی ایمان دارم که رقصیدن را بداند. وقتی به شیطان نگاه کردم، او را جدی، دقیق، عمیق و عبوس یافتم.
زندگی راه رفتن نیست، زندگی دویدن نیست، زندگی رقصیدن است. رقصی از درون و رقصی از بیرون.
رقصی که روح را عریان می کند و ترس را نابود.
رقصی که وصل می کند به اصل.
رقصی که در حال و اکنون، تو را جاری می سازد.
رقصی که حصارها را در می نوردد.
برقص تا جهان ِ تو، با تو برقصد،
تمام هستی، رقص است.
برقص تا با آن هماهنگ شوی.
برقص تا جزئی از خدا شوی
برقص تا به خورشید برسی
برقص تا عمق روح را لمس کنی
همه هستی در جشنی بزرگ در رقصند.
ستارهها، زمین، اقیانوس، ابرها و قاصدک ها و پروانه ها و گل ها همه در رقص و در جشن بزرگ شرکت دارند.
این جشن و میدان رقص تا ابد پابرجاست.
«جان ها ز خوشی بی سر و پا رقص کنند»
ببین و دوباره ببین
چقدر غزل هست که باید بخوانی.
چقدر نغمه هست که باید سر دهی
تمام اهالی باغ می رقصند و تمام طبیعت در رقص است،
ببین درختان چگونه می رقصند در باد،
ببین خورشید چگونه می رقصد با پرتوهایش
پرندگان چگونه می رقصند و می خوانند
ذرات چگونه می رقصند،
«کمتر از ذره نئی، پست مشو، عشق بورز
تا به منزلگه خورشیدرسی رقص کنان»
هر کس با رقص مخالف است، هنر زیستن نمی داند، هنر عشق ورزیدن، هنر شاد بودن.
رقص، میمون ِذهنت را آرام می کند و تو را از این جا کنده و به جایی دیگر می برد.
دست خودت را در دست بگیر و به یک رقص جانانه بپرداز.
تا زمانی که هستی در تو به رقص درنیاید، هیچ امکانی برای هیچ رقصی وجود نخواهد داشت.
نه جنگیدن، نه رنجیدن، نه رنجاندن، نه کینه ورزیدن همه را باید کنار گذاشت، فقط سرخوشی و رها شدن
سرور قلبی فقط این جاست.
اگر رقص و رقاص یکی شوند، این روحانی ترین اتفاق عالم است.
رقص بزرگترین عبادت و نیایش است در برابر معبود چرا که رقص کم کم تو را محو خواهد کرد.
در تذکره الاولیا آمده که «مالک دینار» چنین گفت:
« در تورات است و من خوانده ام که حق تعالی گوید: شوق آوردم به شما و شما مشتاق نگشتید و سماع کردم شما را و شما رقص نکردید»
پس رقص کن تا به خدا برسی
دنیا زندان تو نیست، دنیا میدان رقص توست
برقص سرمست و دست افشان
رقص، ارتعاش روح است و اشتیاق زیستن و شادمانی.
رقص تپشی است برای راکد و ساکن نبودن.
رقص از ما رودی می سازد جاری به سوی یک دریای بزرگ.
زندگی مانند یک دایره بزرگ است که در آن باید رقصید و رقصید و رقصید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.