گشایش ِدست از گشایش ِدل است.
دانای توس، راز بزرگی فریدون را داد و دهش می داند:
فریدونِ فرّخ فرشــــــــــته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دِهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
جهان بر اساس اصل « رایگان بخشی» حرکت می کند. سلسله و پیوند طبیعت را ببینید، آفتاب و باد و باران و دریا و درخت همگی بی دریغ بدون شرط و شروط و بدون سوال و بازخواست از خوبی و بدی گیرنده می بخشند و همه سخاوتمندانه در پیوند با هم هستند.از اکسیژن و هوایی که تنفس می کنیم تا آن چه از آسمان بر ما می بارد و آن چه از زمین دریافت می کنیم، همه بخشش است و دهش.
همه آن چه در خون ما جاری است، مواد معدنی است که از زمین به ما رسیده و وقتی دوباره به خاک برگردیم به آن بر می گردانیم.
اصل این جهان بر دادن و ستادن است با عشق، بدون خودخواهی و خودپرستی. انرژی که جاری است در تمام هستی.
این است آن چیزی که بیدار دلان را به سوی طبیعت می کشاند.
عطار در تذکره الاولیا می گوید: « صوفی آفتابصفت است که بر همه عالم بتابد و زمینشکل است که بارکشِ همه موجودات بود و آبنهاد است که زندگانی دلها بدو بود و آتشرنگ است که همه عالَم بدو روشن گردد».(ج 1، ص345)
دریا بی چشمداشت نثار آدمیان می کند، گلها و گیاهان و باران همه بی حساب و کتاب آن چه در خود دارند به دیگران می بخشند.
اگر به دنبال خرد هستیم، اگر به دنبال جان روشن هستیم، اگر دم از عشق می زنیم، همه در بخشندگی معنا می یابند.
درختی که میوه و ثمر و بار دارد، نمی پرسد و در عوض، چه پاداشی دریافت خواهد کرد.
اروین یالوم در کتاب «درمان شوپنهاور» از زبان گل چنین می گوید:
« ای ابله! تصور کرده ای من می شکفم تا دیده شوم؟ من برای خودم می شکفم نه برای دیگران، چون شکوفایی خرسندم می کند. سرچشمه ی شادی من در وجود خودم و در شکوفایی ام است».
سهراب در مرثیه ای که برای فروغ سروده از بخشندگی او یاد می کند:
«بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید…
دستهایش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.»
شاعردر این شعر زیبا، از پیوند فروغ با افق های باز و بزرگ بودن دنیای او یاد می کند و این که لحن طبیعت را می فهمد و به شیوه آب و زمین رفتار می کند، بخشنده و باگذشت.
سخاوت و بخشندگی ملاک خوبی برای شناخت افرادی است که ادعای عرفان دارند، چرا که این صفت میزان خداگونه بودن آنان را نشان می دهد. حرف های زیبای عارفانه زدن، زمانی که با «داد و دهش» همراه شود، نشان از پرورش دل دارد؛ وگرنه تنها پرورش زبان است و فصاحت بیان. تجربه های عارفانه با «بخل» تناسب ندارد. فرد بخیل هرگز از لقمه های راز تغذیه نکرده و سفر درونی خود را آغاز نکرده است. این سفر و این گذشت، قهرمان را به مقام ابرار می رساند.
در قران آمده: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(آلعمران/۹۲) تنها راه رسیدن به مقام ابرار و نیکان، گشاده دستی است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.