رستن و شکفتن
لحظه های دلکش تنهایی ...
در خانه تنها نشستهام. امروز بچههایم در خانه دوستی نازنین، میهمان هستند. این یک فرصت استثنایی برای مادری است با سه فرزند که دوتای آنها دو تا پسر ۱۲ و ۱۴ ساله است که در هر فرصتی میخواهند به سرو کله همدیگر بزنند و این وسط مادر هر لحظه در نقشی ظاهر میشود، شکمشان را سیر میکند و سرشان را گرم و البته سیری شکم دوام چندانی ندارد و خیلی زود دوباره خالی میشود و تو در نقش آشپز و گارسون ظاهر میشوی و اگر مشقی مانده باشید در نقش معلم و مبصر و اگر هوس بیرون کنند،در نقش راننده خصوصی آشکار میشوی. در هر لحظه به زنگی بت عیار درآمد.
البته امروز، نبودن بچهها مغتنم است و روز تعطیل هم هست و من در سکوتی شیرین با خیال راحت نشستهام تا به صدای دلم گوش بدهم.
با اشتیاق به سراغ کتابهای شعر میروم و بلند بلند شروع به خواندن میکنم. کم کم اوج میگیرم، اشک میریزم و با ذهن و روح و روانم در فضایی آسمانی به پرواز در میآیم. همیشه ادبیات، در دل دشوارترین لحظهها، شیرینترین هدایا را برایم به ارمغان آوردهاند.
اصلا متوجه پرواز زمان نیستم. با این که کله سحر از خواب بیدار شدم؛ ولی سبکی روح خستگی جسمانی برای من نگذاشته انگار امروز جسم نبودم، فقط روح بودم. درست است که این وسط قلبم هم بارها تپیده و گریستهام و خندیدهام و کیف کردهام.
خلوت های قشنگ ...
برای تجربههای شیرین شگفت حتما کوه و دشت و دمن لازم نیست. همین خلوت، همین سکوت، عظمت دریا و جنگل را برایت به همراه میآورد. مهم این است که خودت را میهمان کنی به فضایی عاشقانه و عارفانه و پر برکت از شعر و ادبیات. گرد و خاک روزمرگی را بزدایی، نشخوارهای ذهنی را متوقف کنی و چالشهای زمانه را به دوستداران چالشها بسپاری و تکانی به روحت بدهی. این خالصانهترین کاری است که انجام میدهی. آخر اهتزاز روح نه لازم که واجب است. به جاده زدن و رفتن واجب است. در مسیر روشنی رفتن واجب است. ولگردی در کوچههای احساس. اینها دلکشترین لحظههای زندگی من هستند و بودند. این شور زیستن به زندگیام رنگ و عطر و معنای دیگری میدهد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.