بوی جانبخش حقیقت
مولانا داستانی دارد که از امام محمد غزالی در کیمیای سعادت، اخذ کرده است:
در این داستان، از دباغی می گوید که تمام روز با مدفوع و کثافات حیوانی سر و کار داشت، روی از بازار مشک فروشان عبور کرد و از شدت بوی های خوش، سرگیجه گرفت و بی هوش شد، مردم دور او جمع شدند و یکی گلاب بر سر و صورتش می پاشید و دیگری عود می سوزاند و عنبر جلوی بینی او می گرفتند، هیچ حالش خوب نشد، براردش به محض این که ماجرا را شنید، سریع مدفوع حیوانی برداشت و جلوی بینی او گرفت و او به هوش آمد و از جا برخاست. همۀ حاضران از این امر سخت تعجب کردند .
مأخذِ آن ، حکایتی است که امام محمّد غزالی در کیمیای سعادت آورده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 129 )
پیام مولانا آن است که چون مشامِ دلِ حق ستیزان با بویِ جانبخشِ حقیقت اُنس ندارد . آن روایح جانفزا را برنمی تابند و از آن گریزان اند و دل در گروِ افکار بی اساس و مبتذل می نهند
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.