دانش، دزد پرواز
دانش گاهی مانند دزد بال و پر پززدن را از تو می ستاند.
دانستن و تنها یادگرفتن و به حافظه سپردن و بر جان ننشستن، زمان را از ما می گیرد و در وادی های بیهوده سرگردان می کند. دیگر فرصت پرواز نخواهیم داشت. زنجیری می شود بر پای روح.
نام ها و کلمات و داده های فراوان کاری می کنند که هرگز نتوانی به عمق برسی.
چشیدن و نوشیدن را از یاد می بری. مزه مزه کردن آرام چیزها یادت می رود و خیال می کنی هر چیزی را باید بدانی و فلسفه اش را به خاطر بسپاری.
بیهوده در یک مسابقه می افتی. مسابقه بلد بودن و دانستن. اما هر وقت می خواهی ببینی در تو چه اتفاقی افتاده می بینی که چیزی نداری برای یکی شدن و حل شدن در آن. تنها باری است بر دوش تو. پرستویی با بار دانش. فکر کن چه بیهوده است.
به گفته سهراب عزیز: بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
بگذاریم پرستوی وجودمان آواز بخواند و پرواز کند. دانش دامی بیش نیست، اگر به جان ما ننشیند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.