حضور در لحظه
اغلب ما آدمها این جمله را زیاد به زبان میآوریم که چقدر زود گذشت.
انگار همین دیروز بود که … و یا میگوییم که تا چشم به هم گذاشتیم به سرعت برق و باد گذشت. علتش این است که ما در لحظهها توقفی نداریم و زندگی نمیکنیم و آگاه وهوشیار نیستیم و مانند آدمی که از روی لحظهها جهش میکند میپریم و متوجه نمیشویم چطور میگذرند. حضور در لحظهها باعث میشود که آن را دقیق حس کنیم و هوشیارانه تک تک لحظهها را دریابیم.
تشنهی بودن باشیم نه تشنه داشتن
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
اصل زندگی پایان یافتن تشنگیهاست. پایان یافتن خواستنها و آزمندیها.
سعدی در چندصدسال پیش این یلخگی و رهایی را در سفرهایش و سبک زیستنش به ما نشان داده است. آن جایی ک تاجری را به سخره میگیرد؛ بازرگانی که در جزیره کیش سعدی را به خانه خود مهمان کرد و تا صبح از برنامه سفرها و تجارت آتی خود برای سعدی سخن گفت که: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به جلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس، و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
و سعدی همه این دوندگیها و آزمندی او را مالیخولیایی بیش نمیدید.
زندگی حقیقی در پی ترک خواستن و خواهشها رخ میدهد. به جایی که حتی نخواهی که نمیری. شور و شعف حاصل از این ترک کردن خصلتها و روحیاتی برای تو فراهم میکند که وصفناپذیر است.
درست و اصیل زیستن یعنی تنها تشنهی بودن باش و بس. تمام تشنگیها بیشتر تشته میکند الا تشنگی برای درک لحظهها.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.